تاریخچهی مختصر علم زبانشناسی[1]
در آغاز قرن بیستم، «فردیناند دو سوسور» (1913ـ 1857م).)[2] زبانشناس سوئیسی، بررسی علمی زبان را بر شالودههای نوینی پایهگذاری کرد. اندیشههای سوسور چنان ژرف و اساسی بود که در بررسیهای زبانی تحوّلی بزرگ پدید آورد و در نتیجه زمینهی پیشرفتها و گسترشهای بعدی را در بررسی و توصیف زبان فراهم آورد.
وی اوّلین کسی است که به اندیشههای زبانشناسی نوین شکل داد و به همین سبب «پدر علم زبانشناسی نوین» نام گرفت، همچنین وی نخستین کسی بود که یک نظریهی زبان را ارائه نمود. وی اصول و مفاهیم نوین زبانشناسی را که خود به آنها دست یافته بود تنها در سخنرانیهایش ارائه نمود و در این زمینه هیچ نوشتهای تدوین نکرد، تنها کتابی که با نام او منتشر شد «درس های زبانشناسی همگانی» نام دارد که در سال (1916 م.)، یعنی سه سال پس از مرگش منتشر شد. کتاب مذکور بر پایهی یادداشتهای شاگردانش از درسهای گوناگونش و نیز با استفاده از برخی از یادداشتهای او برای درسهایش، که پس از مرگش به دست آمده بود، تدوین شد. مهمترین آرای سوسور عبارتند از:
1ـ تمایز زبان و گفتار:
زبان (Langue) نظامی است بالقوّه که فقط در ذهن اهل زبان وجود دارد، در حالیکه گفتار (Parol) کاربرد این نظام است که صورت عینی و ملموس پیدا میکند.
2ـ زبانشناسی همزمانی و زبانشناسی درزمانی:
ـ بررسی نظام موجود زبان در هر زمان خاص، زبانشناسی همزمانی نامیده میشود.
ـ بررسی تاریخی زبان و تغییرات آن در طول زمان که آن را زبانشناسی در زمانی (یا تاریخی) میخوانند.
3ـ روابط همنشینی و جانشینی:
یکی از نظریات سوسور که تقریباً در همهی مکتبهای ساختگرایی اساس کار قرار گرفت، شناسایی یا تقطیع عناصر سازندهی یک جمله (یا هر قطعهی زبانی) بر مبنای دو نوع رابطه بود که رابطهی جانشینی و رابطهی همنشینی خوانده میشود.
رابطهی همنشینی نشان میدهد عناصری که روی زنجیرهی گفتار کنار هم قرار میگیرند با یکدیگر چه رابطهای دارند. مثلاً در جملهی «حسین رفت.» واژههای «حسین» و «رفت» که در روی زنجیرهی گفتار در کنار قرار میگیرند، با هم رابطهی همنشینی دارند که در این جا رابطهی نهاد و گزاره است.
امّا رابطهی جانشینی نشان میدهد، عنصری که بالفعل در یک نقطه از زنجیرهی گفتار ظاهر شده با عناصر بالقوّهای که میتوانستند در آن جایگاه قرار گیرند چه رابطهای دارند.
مثلاً در همان جملهی «حسین رفت.» ما میتوانیم به جای حسین کلمات دیگری مانند «او، اتوبوس، پسر بچّه» و کلمات بسیاری را جمعاً یک طبقه را تشکیل میدهند، قرار دهیم. همچنین میتوانیم به جای رفت کلمات دیگری مانند: آمد، برخاست، پرید و … قرار دهیم.
این دو نوع رابطه اساس طبقهبندی و تجزیه و تحلیل زبان در همهی مکتبهای ساختگرایی قرار گرفت.
1
زبانشناسی ساختگرای سوسور
اگر چه سوسور اصطلاح ساخت[3] را به کار نبرد، ولی چون مکتبهای زبانشناسی که از او الهام گرفتند عموماً ساختگرا و روند آنها ساختگرایی نامیده شد، به این اعتبار سوسور را آغازگر زبانشناسی ساختگرا میدانند. اندیشههای سوسور در تعیین مسیر زبانشناسی جدید بسیار مؤثّر افتاد و پس از او مکتبهای زبانشناسی گوناگونی پدید آمد که از همه مهمتر مکتبهای زبانشناسی پراگ، کپنهاگ و آمریکایی است و این مکتبها که از نظریات سوسور الهام گرفتند بعدها راههای نسبتاً جداگانهای را پیمودند.
زبانشناسی ساختگرای آمریکایی:[4]
زبانشناسی در آمریکا همانند اروپا با تأثیرپذیری زیاد از نظریات سوسور گسترش یافت، در دهههای نیمهی نخستین سدهی بیستم پس از مرگ سوسور در مراکز علمی متعدّد غرب از جمله آمریکا، زبانشناسی ساختگرا روش معمول بررسی زبان بود و در سال (1940 م) زبانشناسی ساختگرای آمریکا به شکل خاص خود جلوهگر شد و بیشترین گسترش و توفیق را نشان داد. وجود دو عامل در آمریکا موجب شد که زبانشناسی ساختگرا در این کشور از زبانشناسی ساختگرا در اروپا متمایز گردد و مسیر نسبتاً جداگانهای را بپیماید: یکی از این دو عامل وجود زبانهای گوناگون میان بومیان سرخ پوست آمریکا و دیگر ظهور و رواج مکتب روانشناسی رفتارگرا در این کشور است.
« لئونارد بلوم فیلد»[5] که در واقع بنیانگذار مکتب ساختگرای آمریکایی است و نظریات او الهام بخش دیگران بوده است، سخت شیفتهی مفاهیم و روشهای رفتارگرایی بود و با شدّت میکوشید تا آنها را در حوزهی زبانشناسی به کار بندد.
بنیانگذاران شیوهی رفتارگرایی در روانشناسی و پیروان آنها معتقد بودند که برای توجیه آن دسته از فعالیّتهای انسان که قبلاً به آنها ذهنی و عقلانی گفته میشد، ضروت نیست که به وجود ذهن یا چیز دیگری که قابل مشاهده نیست اعتقاد داشته باشیم و رفتار هر موجودی را میتوان در چهارچوب پاسخهای آن موجود در مقابل محرّکهای محیط وی توجیه کرد.
تلفیق زبانشناسی با مفاهیم و روش های روانشناسی رفتارگرا ویژگیهایی را پدید آورد که مهمترین آنها عبارتند از:
1ـ تکیه بر روی جنبهی عینی و ملموس زبان
سوسور بین زبان و گفتار تمایز گذاشته بود امّا تأکید زبانشناسان ساختگرای آمریکایی روی جنبهی عینی و قابل مشاهدهی زبان باعث شد که این تمایز بسیار مهم نادیده گرفته شود و در واقع در نظر زبانشناسان این مکتب، گفتار جای زبان را بگیرد. یکی دیگر از نتایجی که از این رهگذر حاصل شد وابستگی بیش از اندازهی این زبانشناسان به پیکرهی زبانی و به هیچ شمردن شمّ زبانی بود. پیکرهی زبانی به مجموعه ای از جملههای واقعی گفته میشود که عملاً به وسیلهی کسانی به کار رفته و روی نوار ضبط شده باشد. (گاهی نیز جملههای نوشتهی یک متن پیکرهی زبانی را میسازند.) در نظر ساختگرایان آمریکایی پیکرهای از گفتار مردم عادی به دست آمده باشد تنها مواد اوّلیّهی قابل اعتمادی است که میتواند برای کشف و نوشتن دستور یک زبان مورد استفاده قرار گیرد.
2ـ کنار گذاشتن معنا
2
مفاهیم بنیادی در زبانشناسی ساختگرا
یکی از مفاهیم بنیادی در زبانشناسی ساختگرا تجزیهی دوگانه است. ساختگرایان معتقدند که بین زبان و گفتار تمایزی وجود ندارد و آن چه برای آنها به عنوان مواد اوّلیّهی زبانی مضر است جملههایی است که عملاً در گفتار به کار رفته و به نحوی ضبط شده باشند به همین دلیل آنها همیشه از زنجیر گفتار صحبت میکنند و معتقدند که هر قطعهای از زنجیر گفتار میتوانند به عناصر کوچکتری تجزیه شوند تا سرانجام واحدهایی به دست آیند که دیگر قابل تجزیه نباشند. مثلاً اگر ما جملهی «برادرم او را از این جا میبرد.» را طی مراحلی تجزیه کنیم سرانجام به تکواژهای زیر دست مییابیم:
برادر + ـَ م+ او + را + از + این + جا + می + بر + ـَ د
در مرحلهی دوم، این تکواژها را میتوان به عناصر کوچکتری تجزیه کرد که نه معنی دارند و نه میتوانند نقش دستوری بر عهده بگیرند. بنابراین میتوان چنین استدلال کرد که گفتهها در قشر اوّل به تکواژها تجزیه میشوند و در قشر دوم به واحدهای صوتی یا واج[6] تجزیه میگردند. به این فرآیند تحلیلی بعضی زبانشناسان تجزیهی دوگانه گفتهاند. باید توجّه داشت که تجزیهی دوگانه، خاصّ زبانشناسان ساختگرای آمریکایی نیست و بعضی از زبانشناسان اروپایی نیز آن را پذیرفتهاند، بالاخص باید از آندره مارتینه[7] زبانشناس سرشناس فرانسوی نام برد که تجزیهی دوگانه را هستهی اصلی تعریف خود از زبان انسان قرار داده است. با وجود این، مفهوم و روشهای تجزیهی دوگانه در ساختگرایی آمریکایی جنبهی مکانیکی بیشتری دارد.
زبانشناسی گشتاری ـ زایشی
در سال (1957 م.) جهان شاهد رخدادی بود که اکنون میتوان از آن همچون نقطهی آغازی برای اساسیترین و پرنفوذترین جنبشهایی یاد کرد که هرگز در عالم زبانشناسی، چه به لحاظ نظری و چه به حال عملی، پدید آمده است و آن رخداد، چاپ و انتشار کتاب «ساختهای نحوی» اثر نوام چامسکی[8] بود؛ و این اثر آغازگر زبانشناسی گشتاریـ زایشی بود، که خود از آن رو بدین نام خوانده شد که روش تحقیق ممتاز، بینش و نظرگاهی مختص به خود داشت. دومین کتاب او در سال 1965 با عنوان «جنبههای نظریههای نحو» زبانشناسی را در محور کاملاً تازهای قرار داد.
تأثیر چامسکی فقط به حوزهی زبانشناسی محدود نمیشود بلکه نظریات او در رشتههای علمی گوناگون حتّی موسیقی و معماری رخنه کرده است. از آنجایی که وی از منتقدان سرسخت سیاستهای خارجی دولت آمریکاست، در نزد مردم غیردانشگاهی نیز شهرتی دارد.
گشتار چیست؟
3
1ـ ژرف ساخت که در واقع تعیینکنندهی روابط معنایی و منطقی اجزای جمله است.
2ـ روساخت که شکل خارجی و عینی جمله را نشان میدهد و الزاماً منطبق با ژرف ساخت جمله نمیباشد.
از سوی دیگر معتقد است که ژرف ساخت جمله از راه تعداد محدودی قاعده که آنها را قواعد گشتاری مینامد به روساخت تبدیل می شود. قوعد گشتاری از راه حذف، تعویض، افزایش یا جابه جایی، روابط ژرف ساختی را به روابط روساختی تبدیل مینماید. به هر یک از این فعل انفعالات یا به مجموعهای از آنها که به کمک یک قاعده صورت میگیرد، گشتار گفته میشود. برای مثال همان جملهی بالا را در نظر میگیریم: «تنبیه حسن بیمورد بود.»
ژرف ساخت: حسن تنبیه کرده است حسن تنبیه شده است
گشتار دوم: تنبیه کردن حسن تنبیه شدن حسن
گشتار سوم: تنبیه حسن تنبیه حسن
این گروه اسمی موجب ابهام این جمله شده بود.
زیرا این گروه اسمی روساخت واحدی است که پس از چند گشتار روی دو ژرف ساخت متفاوت قرار گرفته بود.
جنبهی زایش زبان:
یکی از ویژگیهای مهمّ زبان انسان جنبهی زایشی یا خلّاقهی آن است. در واقع وقتی گفته میشود که کسی زبانی را یاد گرفته است، منظور از یاد گرفتن این نیست که او تمام جملههای آن زبان را که میتواند در موقعیتهای گوناگون به کار رود از حفظ دارد؛ بلکه منظور این است که او تعداد محدودی قاعده یاد گرفته است و تعداد محدودی واژه، ولی قواعدی که یاد گرفته جنبه ی زایشی دارند، به این معنی که میتواند از تعداد محدودی واژه، تعداد نامحدودی جمله بسازد. چامسکی روی جنبهی زایشی زبان انسان به عنوان برجستهترین ویژگی آن انگشت میگذارد و توجّه زبانشناسان و روانشناسان را به اهمّیّت آن جلب میکند: چگونه است که یک نفر میتواند صدها هزار بلکه میلیونها جملهی تازه در زبان خود بگوید و درک کند بدون این که قبلاً آنها را عیناً از کسی یاد گرفته باشد. در ظاهر این مطلب پیشپا افتادهای است و به نظر میرسد که احتیاج به توضیح ندارد؛ ولی این پیش پا افتادگی نه به آن علّت است که این خصوصیت زبان واقعاً چیزی است بیاهمّیّت و توجیه آن اشکالی در برندارد، بلکه به آن علّت است که این امر آنچنان برای ما عادی است که به فکر توجیه آن نمیافتیم و همین امر هم سبب شد است که تا این اواخر توجّه هیچ محقّق کنجکاوی به این پدیده جلب نشود. برجستهترین کشف چامسکی در زبانشناسی انگشت گذاشتن روی این واقعیّت بسیار عادی زبان و اثبات پیش پا افتاده نبودن آن است و هم در این پهنه است که وی زبانشناسی ساختگرا و روانشناسی رفتارگرا را به چالش میکشد. توجّه به جنبهی زایش زبان و کوشش برای توجیه آن، تصویری را که ساختگرایان از دستور زبان به دست داده بوده بودند باز هم بیاعتبارتر میکند.[9] تهیّه و تنظیم: علی امیرسلیمانی
E – mail: aliamirsoleimani@yahoo.com
4
سلام... فاصله ی بین خطوطتو بیشتر کن و فونت رو کمی کوچک کن... از فونت تاهوما استفاده کنی شاید بهتر هم باشه. در چه مقطعی و کجا زبانشناسی می خونی یا خوندی؟!